شاهزاده ایرانی


«جیک جیلنهال» بازیگر ٢٩ ساله هالیوود،  در طول ماه ها پیش از ایفای نقش «دستان» شاهزاده ایرانی  فیلم تازه کمپانی والت دیسنی از روی ویدیو گیمی به همین نام، روزی ٤٥ دقیقه و ٦ روز در هفته  به انجام ورزش های مختلف بدنی اشتغال داشته است  تا بتواند اندامی ورزیده و مناسب با نقشی که برعهده گرفته داشته باشد و در عین حال کوشیده است تا اغلب بخش های ماجراجویانه این فیلم  که توسط سازندگان «دزدان دریائی کارائیب» عرضه شده است  راشخصا و بدون استفاده از بدل بازی کند.
با این وجود انتخاب این بازیگر سفید پوست و چشم سبز برای ایفای نقش یک شاهزاده شرقی از ایران باستان درفیلمی که داستان تعقیب یک  مشیر جادویی بین نیروهای منفی و مثبت است  موجب اعتراض برخی از منتقدین و دست اندرکاران سینما شده است که معتقدند نقش یک شاهزاده ایرانی را باید یک بازیگرشرقی تبار ایفا کند!

«جهنازب دار» یک فیلمساز مستقل و یک وبلاگ نویس سینمایی است که می نویسد چگونه از نخستین لحظاتی که خبر ساختن «ویدیوگیمی» به نام «پرنس آف پرشیا» را شنید از خوشحال در پوست خودنمی گنجید. ویدیو گیمی که دریک زمینه شن آلود درشهرهای خاک خورده و قدیمی پرشیا(یا ایران کنونی) براساس داستان های حماسه ای وتاریخی منطقه ساخته شده است:«در این ویدیو گیم شما برای اولین بار می توانستید شاهد ظهورقهرمانی باشید که از چهره ظاهری و رنگ وروی خاورمیانه ای برخوردار است. به این صورت مردم فرصتی پیدا می کردند تا از دیدگاهی  احترام آمیزو نه فقط بدگویانه به فرهنگ خاورمیانه ای آن نگاه کنند.»

با این حساب هنگامی که خبر ساختن فیلمی از روزی این ویدیو گیم توسط استودیومعظم دیسنی اعلام شد، «جهنازب دار» هم چون بسیاری دیگر از آمریکایی های آسیایی تبار و خاورمیانه ای از این مسئله خوشحال شد و تصور می کرد که این بار «یک داستان جدی و ارزشمندی خواهد بود که می تواند به اصطلاح طلسم ها را باطل کرده و یک چهره واقعی  و چند بعدی و نه کلیشه ای از مردم خاورمیانه و فرهنگ غنی آنان را به نمایش بگذارد.»
«جهنازب دار» می گوید:«اما متاسفانه خبر بدی که به گوش رسید این بود که در فیلم تازه «شاهزاده ایرانی: شن های زمان» (فیلمی که قرار است این جمعه ٢٨ ماه مه به روی اکران سینماهای آمریکا وجهان بیاید) نه تنهاحتی یک نفر از بازیگران اصلی آن ایرانی، مسلمان و حتی از اهالی خاورمیانه نیستند بلکه بازیگر نقش اول این فیلم در نقش «دستان» – قهرمان فیلمی که بیش از 200 میلیون دلار خرج برداشته است – جیک گیلنهال، پرنس مانندی آمریکایی، هنرپیشه سوئدی الاصل و یهودی تبارهالیوود است.»
جهنازب دار که خود هندی تباراست دروبلاگ اعتراض آمیز خود می نویسد:«برای من واقعا توهین آمیزاست وقتی می بینم که اهالی خاورمیانه و به خصوص مردمان آسیای جنوبی فرصتی نمی یابند تا نقش خودشان را در این فیلم های مهم و پرخرج برعهده بگیرند.»

البته اگر به تاریخ صد ساله هالیوودنگاهی بیاندازیم می بینیم که این نخستین بارنیست که چنین واقعه ای اتفاق می افتد. از زمانی که «جان وین» نقش «چنگیزخان مغول» را در فیلم «پیروز» بازی کرده است تا  «پیترسلرز» هنرپیشه انگلیسی تباری که با تیره کردن زنگ پوست صورت خود درفیلم «پارتی» نقش یک هندی را ایفا کرد و به ویژه «میکی رونی» که با قراردادن دندان های مصنوعی جلو آمده نقش «آقای یونی اوشی» یا پدربزرگ همه زردپوستان  را در فیلم «صبحانه در تیفانی» بازی می کند، همه وهمه نشان دهنده این نوع کلیشه سازی ها در سینمای هالیوود هستند. هرچند این کلیشه ها به ده ها سال پیش تعلق دارند اما آثار آن ها درنوع فیلمسازی کنونی هالیوود همچنان باقی مانده و دیده می شود.
منتقد سینمایی روزنامه لس آنجلس تایمزهم  دررابطه با استفاده از یک بازیگر تماما سفید پوست برای ایفای نقش یک شاهزاده خاورمیانه ای می نویسد:«در زمانی که باراک اوباما به ریاست جمهوری این کشور رسیده، ریما فقیه، یک زن جوان لبنانی تبار برای نخستین بار عنوان ملکه زیبایی آمریکا را به خود اختصاص داده و دردورانی که سونیا سوتمایر نخستین زن لاتین تباری است که  درصدروزارت عدلیه این کشور نشسته است – صنعت فیلمسازی هالیوود هنوز که هنوز است در پس قافله مسائل نژادی قدم برمی دارد.»
                                                          

علاوه برکمپانی دیسنی که درحال حاضردرحال کلنجار رفتن با گروه های مختلف ضد تبعیضات نژادی و مخالفان «قهرمان سفید پوست سازی» است که به جای بازیگران ایرانی الاصل درفیلم «شاهزاده پرشیا: شن های زمان» از جیک گیلنهال و بازیگر انگلیسی «گما آرترتون» استفاده کرده است، کمپانی فیلمسازی پارامونت نیز فیلم پرخرج تابستان امسال خود از روی یک فیلم کارتونی به نام «آواتار: آخرین خم کننده» را با استفاده از سه  بازیگر سفید پوست به جای بازیگران بومی آمریکایی و آسیایی ساخته است.
فیلم «آواتار: آخرین خم کننده» (این نام برای جداساختن این فیلم از فیلم سه بعدی و معروف آواتار ساخته جیمزکمرون انتخاب شده است) در طول یک سال و نیم گذشته هدف نامه های اعتراض آمیز گروه های مختلف حمایت از حقوق شهروندی اقلیت های نژادی و رسانه های آسیایی آمریکایی بوده است  که خطاب به «آدام گودمن»رئیس استودیوی پارامونت نوشته اند:« برای استودیویی چون پارامونت که فکر می کند با استفاده از یک بازیگر غیرسفید پوست در نقش های اصلی مشتریان و یا تماشاگران خود را از دست می دهند متاسفیم و این عمل را از سوی این استودیو غلط و توهین آمیز می دانیم.»
                                                          
معترضین  به فیلم «آواتار: آخرین خم کننده» که در طول هفته های اخیر در بیش از ٦ دانشگاه مختلف از جمله «ام آی تی»MIT، دانشگاه نیویورک NYU و دانشگاه لس آنجلس UCLA به سخنرانی علیه عملکرد استودیوهای فیلمسازی هالیوود  پرداخته اند ازطریق «فیسبوک» facebook از طرفداران خود خواسته اند تا این فیلم و فیلم های مشابه را بایکوت کرده و به این طریق از خرید بلیت وتماشای آن ها سرباززنند. استودیوی پارامونت درپاسخ به این اعتراضات در اعلامیه ای که اخیرا منتشر کرده است قید کرد است که بیش از ٢٣ نقش اصلی فیلم را آسیایی ها از جمله بازیگران کره ای ، ژاپنی و هندی بازی کرده اند و این استودیو حاضر است نسخه ای از فیلم را پیش از اکران برای فعالان حقوق شهروندی اقلیت های نژادی از جمله دست اندرکاران سایت اینترنتی «ریس بندینگ دات کام» Racebending.com به نمایش بگذارد و مطمئن است که با عکس العمل های مثبت از سوی آنها روبرو خواهد شد.
درمورد فیلم «شاهزاده ایرانی: شن های زمان» استودیوی دیسنی چند مشاور از جمله رضا اصلان استاد الهیات دانشگاه ریورساید در کالیفرنیای جنوبی و یکی از پایه گذاران استودیوی«بومجن» – استودیویی که به فیلمسازان هالیوود کمک می کند تا چهره واقعی از اقلیت های مختلف از جمله مذهبی را به نمایش بگذارند – استخدام کرده است  تا از هرگونه سوء تفاهمی دررابطه با نمایش شخصیت های فیلم جلوگیری شود.
بنا برپیشنهاد رضا اصلان و استودیوی بومجن، دیسنی زمان وقایع «پرنس آف پرشیا» را به دوران پیش از اسلام و زمان حماسه های اساطیری بازگردانده است تا از هرگونه برخوردی با مسائل مذهبی در آن جلوگیری شود. هم چنین این استودیو کوشیده است تا اعضای جامعه ایرانی آمریکایی را مطمئن سازد که فیلم تازه «شاهزاده ایرانی» هیچگونه خدشه ای به نام و وجهه ایرانیان نخواهد زد.
رضا اصلان در اینمورد می گوید:«ما می خواستیم مطمئن شویم که فیلم شاهزاده ایرانی نقطه مقابل فیلم  ٣٠٠ فیلمی که چهره ناهمگونی از ایرانیان باستان عرضه کرده است باشد!»
                                                                
اخیرا هنگامی که خبرنگار روزنامه تایمز چاپ لندن به صورتی بی پرده از براکهایمر، کارگردان فیلم «شاهزاده ایرانی: شن های زمان» پرسید آیا شما فکر نمی کنید جیک گیلنهال برای ایفای نقش یک پرنس ایرانی کمی سفید باشد براکهایمر پاسخ داد:«ایرانی ها همیشه سفید پوست بوده اند. این ترک ها بودند که همه چیز را عوض کردند اما در قرن ششم بسیاری از ایرانیان موهای بور و چشم های آبی داشته اند.»
رضا اصلان این ادعای براکهایمر را تائید می کند:«درست است. ایرانیان از نژاد آریایی هستند اگر به دوران پارس اسطوره ای و بیش از ١٧٠٠ سال پیش بازگردید همه ایرانیان آن زمان شکل جیک جیلنهال بوده اند!»
جیلنهال هم معتقد است که «شاهزاده ایرانی» به سادگی یکی دیگر از فیلم های فانتزی هالیوودی است که از یک روح پاک و سبک بال برخوردار است:«این یک فیلم از روی یک بازی ویدیوئی است و نه چیزی بیشتر!»
                                                                                                          
                                                                                                           منبع : صدای آمریکا
Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

تلویزیون سه بعدی تکنولوژی جدید

از ماه‌ها پیش از اکران آواتار جیمز کامرون، پدیده سه‌بعدی به یک موضوع داغ تبدیل شده بود. این گزاره که آواتار آغازی بر سینمای آینده است و یک تحول و نقطه عطف محسوب می‌شود، کاملا درست است، اما تحول ملموس را به زودی در اتاق‌های نشیمن خود خواهیم یافت، یعنی زمانی که تلویزیون‌های سه‌بعدی و برنامه‌های سه‌بعدی به خانه‌های ما راه یابند.
بسیار از برندهای عمده، در نظر دارند، ظرف چند هفته آینده، نخستین تلویزیون‌های سه‌بعدی خود را راهی بازار کنند.
پاناسونیک:
نخستین بار، این پاناسونیک بود که در سال ۲۰۰۸ در نمایشگاه CEATAC ژاپن، یک سیستم سینمای خانگی سه‌بعدی پلاسما به صورت «فول اچ دی» را به نمایش گذاشت. از دهم مارس سال میلادی جاری، یعنی یک روز پیش از نوشته شدن این سطور، فروش این سیستم در بازارهای آمریکا شروع شده است. این سیستم شامل یک تلویزیون پلاسمای سه‌بعدی ۵۰ اینچی، یک دستگاه پخش‌کننده بلوری با قابلیت پخش سه‌بعدی و عینک‌های مخصوص است.

قیمت این سیستم سه هزار دلار است که در مقایسه با تلویزیون پلاسمای مشابه که تونایی پخش سه‌بعدی ندارد، تنها ۵۰۰ دلار گران‌تر است. هدف پاناسونیک فروش یک میلیون تلویزیون سه‌بعدی تا پایان امسال است.
سامسونگ:
سامسونگ هم بیکار نمانده و از همین ماه تلویزیون‌های
LED مدل C7000،  C8000 و  C9000 را به بازار آمریکا می‌فرستد.  سامسونگ می خواهد نخستین شرکتی باشد که تلویزیون سه‌بعدی را روانه بازار انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی می‌کند.
قیمت‌های تلویزیون‌های سه‌بعدی سامسونگ بر حسب مدل متغیر است و از ۲ تا ۳ هزار دلار برای مدل  C7000 شروع می‌شود و به  ۶ تا ۷ هزار دلار برای مدل C9000 می‌رسد. خریداران این تلویزیون‌های، باید عینک‌های مخصوص را به صورت جداگانه تهیه کنند، این عینک‌ها در بسته‌ای همراه با نسخه سه‌بعدی انیمیشن «هیولاها و بیگانگان» Monsters vs. Aliens به مشتری‌ها فروخته خواهند شد.
اما سامسونگ، از سه‌بعدی کردن پلاسماهای خود هم غفلت نکرده و ۶ مدل از ۸ مدل پلاسمای فوق باریکی کهد ر سال ۲۰۱۰ راهی بازار خواهد کرد، ویژگی سه‌بعدی را دارند. مدل‌های ۷۰۰۰ و ۸۰۰۰ پلاسمای سامسونگ با دامنه قیمتی از ۱۸۰۰ دلار تا ۳۵۰۰ دلار، می‌خواهند فناوری نمایش سه‌بعدی را به خانه مشتریان سامسونگ بیاورند.
یک ویژگی جالب تلویزیون‌های سه‌بعدی سامسونگ این است که مجهز به پردازشگر توکار سه‌بعدی هستند که می‌تواند تصاویر معمولی دو بعدی را به نسخه سه‌بعدی تبدیل کند. البته باید منتظر ماند و عملا دید که تصاویر صناعی سه‌بعدی تا چه حد با تصاویر سه‌بعدی واقعی قابل مقایسه خواهند بود.
سونی:
سونی اعلام کرده که قصد دارد تا ۱۰ ژوئن یعنی درست تا زمان شروع جام جهانی فوتبال، درنگ کند و در این زمان تلویزیون‌های سه بعدی‌اش را عرضه کند. مدل‌های  LX900،  HX900 و HX800 مدل‌های پشتیبانی‌کننده از نمایش سه‌بعدی سونی هستند. البته سونی قصد دارد پیش از بازار امریکا، این مدل‌ها را به ژاپنی‌ها بفروشد، محدوده قیمت این مدل‌ها از ۴۳۰۰ دلار تا ۵۲۰۰ دلار متغیر است. خریداران این مدل‌ها هم مجبور هستند، عینک‌های مخصوص را با قیمت تقریبی ۱۳۰ دلار بخرند. سونی ادعا می‌کند که کیفیت عینک‌هایش از عینک‌های دیگر شرکت‌ها بیشتر است. البته مدل  LX ، از این قاعده، مستنثنی است و هنگام خرید، عینک مخصوص هم هماره تلویزیون به مشتری داده می‌شود.

ال جی:
هدف ال جی این است که امسال ۴۰۰ هزار و سال بعد ۳٫۴ میلیون تلویزیون سه‌بعدی بفروشد. نخستین تلویزوین سه‌بعدی ال جی  LD360 بود که در CES به نمایش گذاشته بود و این شرکت قصد داشت که این مدل ۴۷ اینچی را در ماه آوریل روانه بازار انگلیس خواهد شد. اما این برنامه لغو شده است و مدل  LX9900 ال جی که در ماه می به انگلیس می‌رود، نخستین مدل سه‌بعدی این شرکت خواهد بود. در نیمه دوم سال جاری هم ، ال جی ۲ مدل دیگر تلویزیون سه‌بعدی را به مشتریان خود خواهد فروخت.

توشیبا:
توشیا قصد دارد در سه ماه آخر سال میلادی جاری، تلویزیون سه‌بعدی را به بازار انگلستان بفرستد.

فیلیپس:
فیلیپس هم مدل سه‌بعدی ۹۰۰۰ را دارد که در سال جاری معرفی خواهد کرد.

بنابراین می‌بینید که برندهای عمده، تلویزیون سه‌بعدی را جدی گرفته‌اند و از هم‌اینک رقابت شدیدی بین آنها برای فروش میلیون‌ها دستگاه تلویزیون شروع شده است.
تلویزیون سه‌بعدی بدون برنامه  سه‌بعدی؟!
وقتی فروش تلویزیون وضوح بالا از دهه ۹۰ میلادی شروع شد، هیچ شبکه‌ تلویزیونی، برنامه‌ای با وضوح بالا پخش نمی‌کرد. خریداران این سسیتم‌ها که در آن زمان قیمتی در حدود ۱۰ هزار دلار داشت، به سختی چیزی برای تماشا پیدا می‌کردند که بتواند به آنها لذت نمایش ویدئوهای با وضوح بالا را نشان بدهد!

امسال هم شرکت‌های بزرگی که تلویزیون‌های سه‌بعدی می‌سازند، دقیقا چنین مشکلی دارند. با وجود اینکه پخش‌کننده‌های بلوری که بتوانند فیلم‌های سه‌بعدی پخش کنند، وجود دارند، اما عملا فیلم سه‌بعدی که روی دیسک بلوری باشد، در بازار وجود ندارد!!
اما بدیهی است که تا برنامه‌های سه‌بعدی از فیلم گرفته تا گیم و برنامه‌های تلویونی سه‌بعدی، نباشند، این شرکت‌های نمی‌توانند امید زیادی داشته باشند.
جام جهانی فوتبال در آفریقای جنوبی، فرصت طلایی برای این شرکت‌هاست. سونی در این میان، جام جهانی را بسیار جدی گرفته است، این شرکت که اسپانسر جام جهانی هم است، با استفاده از دوربین‌های سه‌بعدی حرفه‌ای خود ۲۵ بازی از بازی‌های این رقابت پرطرفدار را ضبط و پخش می‌کند. سونی این تصاویر سه‌بعدی را با استفاده از نمایشگرهای بزرگ سه‌بعدی در ۷ شهر بزرگ دنیا (برلین، لندن، مکزیکوسیتی، پاریس، ریو دو ژانیرو، رم و سیدنی) به نمایش می‌گذارد تا به همه نشان دهد که تماشای فوتبال به صورت سه‌بعدی، می‌تواند چه حس و حالی داشته باشد!
تصور می‌کنم تا زمانی که تعداد عناوین فیلم‌های سه‌بعدی که در سال ساخته می‌شوند، اضافه نشوند و تا زمانی که شبکه‌های ماهواره‌ای که برنامه‌های سه‌بعدی پخش‌ می‌کنند، معمول نشوند، رونق تلویزیون سه‌بعدی، نقطه اوج خود را تجربه نخواهد کرد. مسلما کسی برای نمایش چند فیلم و ویدئو در سال، حاضر نیست چند صد دلار هزینه بیشتر بدهد!
در تصویر بالا یک دوربین سه‌بعدی را می‌بیند که سال پیش بازی شبکه اسکای اسپورت برای پخش سه‌بعدی بازی منچستر و آرسنال از آنها استفاده کرد.
سال پیش، سال سینمای سه‌بعدی بود، آواتار در کنار انیمیشن‌های مثل کارولین و UP تماشاگران را در بسیاری از سینماها وادار کرد که عینک‌های ویژه به چشم بگذارند. آیا به زودی ما در خانه‌هایمان ساعاتی از شبانه‌روز را با عینک‌های ویژه سه‌بعدی سپری خواهیم کرد؟!
در این میان صنعت گیم‌های سه‌بعدی را هم باید بسیار جدی گرفت، وقتی نمایشگرهای سه‌بعدی را در کنار کنسول‌های مجهز به کنترل‌های حساس به جرکت مثل وی نینتندو، ناتال مایکروسافت و Move سونی بگذاریم، متوجه می‌شویم آینده‌ای برای گیم متصور است که هم‌اینک حتی در خواب هم نمی‌بینیم.
اصلا سه‌بعدی چگونه کار می‌کند؟!
اما سؤالی که شاید بهتر بود که در ابتدای این پست مطرح می‌کردم و به آن پاسخ می‌دادم این است که فناوری نمایش سه‌بعدی چگونه کار می‌کند.

انسان‌ها دو چشم دارند، فاصله اندکی که این دو چشم از هم دارند، باعث می‌شود که هر یک تصویری از  زوایه‌ای کمی متفاوت به مغز بفرستند. مغز با ترکیب کردن این دو تصویر متفاوت با هم به اشیا عمق می‌دهد و آنها را سه‌بعدی می‌بیند.
دید سه‌بعدی بسیار اهمیت دارد، اگر تا به حال اهمیت سه‌بعدی فکر تکرده‌اید، می‌توانید آزمایش ساده‌ای انجام دهید: در حالی که یک چشم خود را بسته‌اید، سعی کنید توپ پینگ پونگی را که دوستتان برایتان پرت می‌کند، بگیرید. می‌بیند که گرفتن توپ نسبت به دید دوچشمی بسیار دشوارتر می‌شود.
برای خلق تصاویر صناعی سه‌بعدی فناوری‌های مختلفی وجود دارد.
۱- دو تصویر به پرده نمایش بتابانیم و یا از تلویزیون پخش کنیم، بعد به یاری عینکی که در یک لنز فیلتر آبی و در دیگری فیلتر قرمز داشته باشد، برای هر چشم تصویر جداگانه‌ای درست کنیم:
۲- این بار دو تصویر از تلویزیون پخش کنیم که پلاریزاسیون متفاوت داشته باشند،  بعد از عینکی استفاده کنیم که هر لنزش تنها اجازه گذر یک تصویر با قطبیت مشخص را بدهد:
۳- این بار هم دو تصویر از تلویزیون پخش کنیم، اما به جای عینک، روی صفحه تلویزیون، پوشش ویژه‌ای بکشیم به هر چشم تصویر جداگانه بدهد. در این فناوری پوشش روی تلویزیون، کار عینک را در دو فناوری قبل، انجام می‌دهد:
کارشناسان عقیده دارند که سال ۲۰۱۰، سال تلویزیون‌های سه‌بعدی نیست، اما این سال را می‌توان آغازی برای این تحول عمده دانست

Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

سلطان 70 ساله شد





آلفردو جیمز پاچینو، در ۲۵ ایپریل ۱۹۴۰، در محله‌ی افسانه‌ای خلاف‌کارهای نیویورک، هارلم، به‌دنیا آمد. وقتی تنها دو سال داشت، پدر و مادرش از هم جدا شدند. بعد از آن، مادرش او را به آن یکی نام خلاف مشهور، برانکس، برد تا با والدین خودش زندگی کنند. اصلیت مادرش، «رز جراردی»، به نام محبوب ما برمی‌گردد: کورلئونه در سیسیل! سرگرمی‌اش این بود که فیلم‌هایی را که می‌دید و کاراکترهایش را به یاد بسپارد و صدا و حرکاتشان را تقلید کند. او تحصیلاتش را خیلی خوب پی نگرفت، در حقیقت اصلاً پی‌اش را به‌صورت رسمی نگرفت و در ۱۷ سالگی درس را رها کرد. سر همین موضوع هم با مادرش مشاجره کرد و خانه را ترک کرد. بعد از آن انواع کارهای بی‌اهمیت را انجام داد تا بتواند زندگی‌اش را بگذراند. قاعدتاً زندگی در برانکس تاثیرات خودش را داشت و یک‌بار در ۲۱ سالگی بخاطر حمل اسلحه دستگیر شد. در بین تمام این حوادث، دنبال علاقه‌اش، بازیگری، هم بود ولی وقتی که می‌خواست با گروه زیرزمینی تئاتر نیویورک کار کند، از شدت بی‌پولی، شب‌هایی را در خیابان می‌خوابید. وقتی آل ۲۲ ساله بود، مادرش فوت کرد، همان‌ روزها، پدربزرگش هم فوت کرد و او تقزیباً بی‌پناه ماند.
آل که با تمام سختی‌ها عاشق بازیگری بود، با تلاش‌های مختلف در سال ۱۹۶۶خود را به استودیوی هنرمندان (The Actors Studio) رساند که استادی چون «لی استراسبرگ» در آن‌جا بود (بعدها آل عضو دائمی آن‌جا شد). استراسبرگ را حتماً در «پدرخوانده ‌ ۲» به‌یاد می‌آورید! حدود سال ۱۹۶۸، آل پاچینوی جوان در یک اپیزود سریال N.Y.P.D. بازی کرد. این اولین کار جدی‌اش، غیر از تئاترهای بود که تا آن‌زمان بازی می‌کرد. در سال ۱۹۶۹ با «من، ناتالی» برای اولین‌بار وارد دنیای پرده‌ی نقره‌ای شد. اما دنیای سینما با او کارها داشت، یک فیلم دیگر و ناگهان، در سال ۱۹۷۲، «پدرخوانده»! فکرش را کنید که چه نام‌هایی دنبال نقش مایکل بودند: رابرت ردفورد، وارن بیتی، جک نیکلسن، و رابرت دنیرو! همه با پشتوانه‌ای مطمئن‌تر و جا پاهایی محکم‌تر از این جوانی که هنوز کار واقعاً قابل دفاعی در سینما نداشت! غیر از «فرانسیس فورد کاپولا»، هیچ‌کس او را مناسب این نقش نمی‌دانست. اما این جوان ایتالیایی- آمریکایی آن‌قدر عالی بود که برای این نقش نامزد اسکار نقش مکمل شود. در دوره‌ای که از ۵ نقش مکمل مرد، سه تایش از فیلم پدرخوانده در لیست نامزد‌ها بودند (جیمز کان در نقش سانی و رابرت دووال در نقش تام، وکیل خانواده) جایزه به «جوئل گری» در فیلم «می‌کده» (Cabaret) می‌رسد، اما «مارلون براندو»ی کبیر برای نقش دُن ویتو کورلئونه اسکار را می‌برد.

حالا دیگر آل هر پیشنهادی را نمی‌پذیرفت، همه از او انتظار کار سطح بالا داشتند. در سال ۱۹۷۳، یکی از به‌یاد ماندنی‌های سینما باز به‌ واسطه‌ی او خلق شد: «سرپیکو» که داستان پلیس پاکی است که میان همکاران رشوه‌گیر و جنایت‌کاران خطرناک گرفتار شده و ملهم از یک داستان واقعی بود. باز هم آل نامزد اسکار می‌شود، اما این‌بار برای بهترین بازیگر مرد و در میان نام‌هایی مانند «جک نیکلسن»، «رابرت ردفورد»، «مارلون براندو» و «جک لمون». جایزه را «جک لمون» برای فیلم «نجات ببر» (Save The Tiger) می‌برد. آل پاچینو برای «سرپیکو» گلدن‌گلوب می‌گیرد.
سال ۱۹۷۵، کاپولا قسمت دوم پدرخوانده را می‌سازد، و دُن مایکل را میان هزاران مشکل گرفتار می‌کند، ولی عوضش راه را برای نامزدی دوباره‌ی آل باز می‌کند. ولی از میان او، نیکلسن، «داستین هافمن»، «آلبرت فینی» و «آرت کارنی»، جایزه به کارنی برای فیلم «هری و تونتو» (Harry & Tonto) می‌رسد. آل، شجاعانه انتخاب می‌کند و «بعد از ظهر سگی» و کاراکتر سانی وورتزیک را برمی‌گزیند و طبق انتظار، یک شاهکار خلق می‌کند. سومین نامزدی پیاپی برای بهترین بازیگر نقش اول در رقابت با «جک نیکلسن»، «جیمز ویتمور»، «ماکسیمیلیان شل» و «والتر ماتائو» را به نیکلسن می‌بازد که بالاخره بخت در خانه‌اش را زده‌بود و او هم یک فیلم شاهکار داشت، «پرواز بر فراز آشیانه‌ی فاخته» (One Flew Over The Cuckoo’s Nest). باور نکردنی است که او چهار سال متوالی، چهار کاراکتر برتر دنیای سینما را بازی می‌کند و اسکار را نمی‌برد. به‌هر حال، همه به خوش‌اقبالی «تام هنکس» نیستند که دو سال متمادی بازی‌ خارق‌العاده‌یشان چشم داوران را بگیرد و صاحب اسکارشان کند. اما برای همین نقش به همراه نقش دُن مایکل در پدرخوانده ‌ ۲، جایزه‌ی بافتا را نصیب خود می‌کند.
                                                               
آل بعد از این‌همه بداقبالی، دو سالی در سینما ظاهر نمی‌شود تا سال ۱۹۷۷ که «بابی دیرفیلد» را بازی می‌کند و باز دو سال می‌گذرد و در «و عدالت برای همه» نقش‌آفرینی می‌کند. دوباره بعد از وقفه‌ای ۵ ساله نامزد بهترین بازیگر مرد می‌شود. در رقابت با «داستین هافمن»، «رُی شایدر»، «جک لمون» و «پیتر سلرز»، این‌بار به «داستین هافمن» می‌بازد که در «کرامر علیه کرامر» (Kramer vs. Kramer) در کنار «مریل استریپ» بازی کرده‌بود و هر دو اسکار گرفتند، مسلماً این برای آل از آن‌جا ناراحت‌کننده بود که او ایفای نقش در این فیلم را رد کرد. ناگهان آل سقوط می‌کند و دو انتخاب بد انجام می‌دهد. Cruising و «نویسنده! نویسنده!» -هرچند، برای این فیلم آخری نامزد جایزه‌ی گلدن‌گلوب می‌شود- که صدای انتقاد تمام منتقدان را بلند می‌کند.
بعد ناگهان نقش خیره‌کننده‌ی تونی مونتانا را در «صورت‌زخمی» بازی می‌کند، ولی این‌بار داوران اسکار حتی او را نامزد نمی‌کنند. آل برای این‌که حرکت سینوسی‌اش را کامل کند، یک انتخاب بد دیگر می‌کند و در «انقلاب» ایفای نقش می‌نماید. ناگهان تمام منتقدان پایشان را روی گلوی آل پاچینو می گذارند و انقلاب را، یکی از بدترین فیلم‌های تاریخ بشر می‌خوانند و انگشت اتهام به‌سوی آل می‌گیرند. این اتفاق تلخ، او را برای چهار سال از پرده دور نگاه می‌دارد. بعد از این وقفه‌ی طولانی، آل پاچینو با «دریای عشق» بازگشت که فیلمی درام و جنایی بود و بازی قابل‌ قبولی ارائه داد.
سال ۱۹۹۰، نوبت قسمت سوم سری پدرخوانده بود، این قسمت هرچند نمایش‌گر تلخ‌ترین حوادث زندگی دُن مایکل بود، اما مسلماً در برابر قسمت اول و دوم نفس کم می‌آورد، با این‌حال، بهترین ماجرای فیلم، حضور نازنین آل پاچینو بود. بعد از پذیرش این‌همه نقش درام و تلخ، آل که دیگر ۵۱ ساله شده دوباره ریسک می‌کند و نقشی کمدی را در «دیک تریسی» می‌پذیرد. اتفاقاً این نقش به مذاق اهالی آکادمی اسکار خوش می‌آید و پس از ۱۱ سال، دوباره او را نامزد اسکار می‌کنند، برای دومین‌بار، او در بخش بازیگر نقش مکمل نامزد می‌شود. حالا بماند که در این بخش، بازی «اندی گارسیا» را برای «پدرخوانده ۳» پسندیدند و نامی از واپسین اجرای دُن مایکل در بهترین بازیگر مرد نبردند! غیر از این دو، «بروس دیویسن»، «گراهام گرین» و «جو پشی» نامزد بودند. چه انتظاری دارید؟ باز جایزه به آل پاچینو نرسید! «جو پشی» برای «رفقای خوب» (GoodFellas) جایزه را برد.
سال ۱۹۹۱، یک فیلم رمانتیک را پذیرفت: «فرانکی و جانی» و جانی دوست‌داشتنی فیلم شد. سال ۱۹۹۲، دو فیلم عالی بازی می‌کند: «گلن‌گاری گلن راس» با جمعی از ستارگان و در نقش بازاریابی که به‌طور اعصاب‌خردکنی همیشه برنده است و البته «بوی خوش زن» در نقش سرهنگ نابینا، فرانک اسلید! در سال ۱۹۹۳ برای هر دو نقش نامزد اسکار می‌شود. برای اولی در بخش بازیگر نقش مکمل و برای دومی در بخش بهترین بازیگر مرد. در این بخش، فیلم‌های خارق‌العاده و بازی‌های عالی‌ای حضور داشتند، مثل «دنزل واشینگتن»، «کلینت ایستوود» و «رابرت داونی جونیور». گمان می‌کنم کمیته‌ی اسکار این‌بار، از این همه نامزدی و جایزه ندادن به برترین کاراکترهای ممکن که او خلق کرده‌بود، شرمنده شد و آل پاچینو همه‌ی آن‌ها را از رو برد! بالاخره اسکار نصیبش شد! این تا امروز، آخرین باری بود که او نامزد اسکار شد. علی‌رغم آن‌که او، بازی‌های چشم‌گیری در «روش کارلیتو» و «مخمصه» انجام می‌دهد.
                                                                      
اما آل پاچینو به دنبال امتحان زمینه‌ای تازه بود. برای همین کارگردانی و بازی «در جستجوی ریچارد»، بر اساس نمایشنامه‌ی «ویلیام شکسپیر» را به عهده می‌گیر. فیلمی نیمه ‌مستند و نیمه ‌داستانی. پس از آن در فیلم‌هایی مثل «دانی براسکو»، «وکیل‌مدافع شیطان» بازی می‌کند. با آغاز قرن ۲۱، دوباره بر صندلی کارگردانی می‌نشیند و «قهوه‌ی چینی» را کارگردانی و بازی می‌کند. و چند سال بعد در سریال «فرشتگان آمریکایی» در نقش رُی کوهن بازی می‌کند و بخاطرش گلدن‌گلوب می‌گیرد. در «تاجر ونیزی» همه‌ی منتقدان او را تنها نکته‌ی مثبت و ستاره‌ی فیلم دانستند. آخرین اثر سینمایی اکران‌شده‌ی او، «قتل عادلانه»، که پس از مخمصه همکاری رو در روی دیگری برای آل و رابرت دونیرو به شمار می‌آید، انتقادهای زیادی را در پی داشت. اما پروژه‌هایی که در پیش دارد، مثل «شاه لیر» در نقش اصلی، «مریم مادر مسیح» در نقش هرود خونخوار» و «دالی و من: یک داستان سورئال» در نقش سالوادور دالی، نقش‌‌هایی است که می‌تواند افسانه‌سازی او را کامل کند.
آل پاچینو در طول زندگی حرفه‌ایش برخی فیلم‌های پرآوازه را هم برای ایفای نقش رد کرد، مانند «متولد چهارم جولای»، «جنگ‌های ستاره‌ای»، «اینک آخرالزمان» و «زن زیبا». آل پاچینو، اصولاً سیگارکش قهاری است. البته از صدای خش‌دار و آن خنده‌های ته‌حلقی ترسناک مشخص است! به هرحال، او به خودش لطف کرده و اعتیادش را از چهار پاکت سیگار در دهه‌ی ۸۰ به دو پاکت در اوسط دهه‌ی ۹۰ رساند! بازیگری است که به‌شدت در نقشش فرو می رود و با آن‌ها زندگی می‌کند، برای سرپیکو یک راننده‌ی خلاف‌کار را دستگیر کرد و برای بوی خوش زن، مدتی را در آسایشگاه کهنه‌سربازان ویتنام ماند. آل پاچینو، آثار تئاتری در خوری هم دارد و تقریباً هر بلیط نمایش‌هایی که در آن حاضر است، به قیمت ۱۰۰ دلار فروخته می‌شود. به جز او، «جیمی فاکس» ( برای «ری» و «جانبی») و «بری فیتزجرالد» (در سال ۱۹۴۵) تنها بازیگرانی هستند که در یک سال، هم‌زمان نامزد بهترین بازیگر نقش اول و بهترین بازیگر نقش مکمل در اسکار شده‌اند. رنگ محبوبش، مشکی است. در اوایل کارش، کمدی‌های استندآپ هم کار می‌کرد که طبق گفته‌ی خودش حالا به هرکس می‌گوید، حرفش را باور نمی‌کنند. «الک بالدوین» که با او در «گلن‌گاری گلن راس» و «در جستجوی ریچارد» کار کرده، تز ۶۵ صفحه‌ای درباره‌ی سبک بازیگری متُد آل پاچینو نوشت تا از NYU مدرک بگیرد. جز او، «مارلون براندو»، «جنیفر جونز»، «تلما ریتر» و «الیزابت تیلور» چهار بار پشت سر هم نامزد اسکار شده‌اند. سخن حکیمانه‌ای دارد که می‌گوید: «کسی که بر حماقتش پافشاری کند روزی عاقل می‌شود.» He who persists at his folly will one day be wise
او بازیگری است که علاقه دارد با ایراد یک سخنرانی نفس‌گیر در هر فیلم، به نوعی یک امضا در فیلم‌ها از خود به جای بگذارد.
امروز،۴۱ سال از ورودش به سینما گذشته و تا امروز ۴۵ فیلم یا سریال (دو تایش در مرحله‌ی تولیدند) به سینمادوستان هدیه داده، با تمام افت و خیزها، بازیگر متد و شاگرد برحق «لی استراسبرگ» است. کمی به خاطراتمان از او فکر کنیم. مایکل جوانی که مسئولیت «خانواده‌ای» بر دوشش هست و خیلی تنهاست. پلیسی که در بیمارستان با گوشی ناشنوا شده و زخمی افتاده و همکارانش برایش کارت‌پستالی فرستاده‌اند که در آن آرزوی مرگش را کرده‌اند –یادتان هست صورتش برای گریه جمع شد و خود را نگه داشت؟- و همین‌حرکت، شرح تمام مقاومتش در «سرپیکو» بود. «تونی مونتانا»، جوانی غیرتی که می‌خواست دنیا از آنش شود و صحنه‌ی آخرین شورش دیوانه‌وارش. «وینسنت هانا» که با مجرمی که به دنبالش هست پشت میز رستوران می‌نشیند. سرهنگ اسلید بددهان که تمام فیلم منتظری کسی جوابش را بدهد ولی ناگهان دلت می‌خواهد برادرزاده‌ی گستاخش را خفه کنی و واقعاً وقتی پسر جوان را برای خرید سیگار می‌فرستد تا خود را بکشد، اشکت را در می‌آورد (کدام بازیگری می‌توانست آن سکانس خارق‌العاده‌ی تانگو را بازی کند، جز خود آل؟!)، شیطان ترسناکی که بالاخره چیره می‌شود و تو را تسلیم می‌کند، ریچارد مکار، وقتی سقوط می‌کند و در برابر مرگ ناگزیر فریاد می‌زند: یک اسب، در برابر پادشاهیم! شایلاک که دیگر پست نیست، و هم‌دلش می‌شوی وقتی در باران فریاد می‌زند: It’s My Revenge!
حقیقت آن است که وقتی از آل پاچینو حرف می‌زنیم، داریم از خدای بازیگری سخن می‌گوییم. او سلطان بازی‌سازان است و امروز، ۷۰ ساله است. باشد که سلطان، همواره به سلامت و کامروایی بزید! با عشق و احترام به مردان فوق‌العاده‌ای چون «مایکل کورلئونه»، «تونی مونتانا»، «سرپیکو»، «کارلیتو»، «فرانک اسلید»، «ریچارد» و حتی شیطان به روایتش، که هم‌زمان در کالبد آل زندگی می‌کنند باید تمام‌قد ایستاد و تشویقش کرد. این‌جا، پرده می‌افتد. اما سینمای آل پاچینو ادامه خواهد یافت، برای همیشه


Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

پری بلنده کیست؟


پری بلنده


سَکینه قاسمی مشهور به پری بلنده، پس از انقلاب ايران در سال ۱۳۵۷ در ایران، در ۲۱ تیر ۱۳۵۸ به اتهام فساد فی‌الارض، اعدام شد. شهرت وی تا بدانجاست که در فرهنگ عامه و ادبیات معاصر راه یافته‌ است.
زن سبزه رو لاغر اندامی بود که باندی مافیایی را در طول ده ها سال رهبری می کرد وقاهت پری جون به جایی رسیده بود که برای تکمیل سرویس خدماتی خود در صفحات نیازمندیهای روزنامه های تهران آگهی استخدام می داد !






روسپی در عذاب وجدان

پری بلنده چندین خانه ی فساد در محله ی بدنام تهران ( شهر نو ) و منازل متعددی در سایر نقاط تهران داشت پری از طریق جور کردن جنس برای محافل آنچنانی دولتیان و دربار ، سر و سری هم با رجال ، معاریف و مشاهیر به هم زده و به قول معروف دارای تیغ برنده ای بود !
پری بلنده در کودتای بیست و هشت مرداد


پری جون یک شورولت ایمپالای سفید رنگ داشت و با اسکورت و بادی گارد رفت و آمد می کرد در کار مواد مخدر هم آلوده بود و از همه مهمتر زنان و دختران زیادی را به فساد و گمراهی کشاند . عوامل باند پری زنان و دختران روستایی را می ربودند و یا اغفال می کردند و به شهر نو منتقل می کردند . یکبار هم چند دختر دانش آموز را شبانه از طریق پشت بام یکی از خانه های شهر نو به محل فساد تهران قاچاق کرده بودند که ماجرای آن در سال 1355 به صفحات جراید کشانیده شد .


پس از پیروزی انقلاب اسلامیپری بلنده و چند نفر از زنان سردسته ی شهر نو ( اشرف چهار چشم ، شهلا آبادانی و سیمین بی ام و ) دستگیر و اعدام شدند .

در زمانی که سناتور شمس و الملوک مصاحب بازداشت بود از قضا پری بلنده را به اتفاق چند زن روسپی و خلافکار به زندان می آورند و در همان سلول سناتور شمس الملوک می اندازند خانم دکتر مصاحب برای من تعریف کرد ، این زن ( پری بلنده ) در زندان از من سوال کرد : شما را برای پی گرفتنده اند ؟ گفتم من سناتور بوده ام ! فقط از علت بازداشت من آگاه شد ، سری تکان داد و با ناراحتی گفت باز شما اقلا یک کاری کرده اید ! ما را (اشاره به زنان سر دسته) نمی دانم برای چه دستگیر کرده و به زندان آورده اند .
 
نام سکینه قاسمی ماقب به پری بلنده در بین ۴۳۸ نفری است که اعدامشان در گزارش اسفند ۱۳۵۸ سازمان عفو بین‌الملل اعلام شده‌است
Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

کسی رو مرلین دفن نمی شود



یک حراج در آمریکا که برای فروش قبری ترتیب داده شده بود که بر روی قبر مریلین مونرو، ‌ستاره‌ی جذاب سینمای دهه ۱۹۵۰ قرار گرفته است، بدون هیچ گونه نتیجه‌ی موفقت‌آمیزی به پایان رسید. هیچ خریداری تمایلی به پرداخت قیمت اولیه‌ی تعیین‌شده برای خرید این قبر از خود نشان نداد. قیمت قبر را ۳۴۰ هزار یورو تعیین کرده‌اند.


پیش از این نیز یک بار دیگر حراجی به همین منظور در ماه اوت سال جاری میلادی برگزار شده بود که آن نیز پس از انصراف خریدار ژاپنی از اعتبار افتاد. در آن زمان این خریدار اعلام آمادگی کرده بود که مبلغ چهار و نیم میلیون دلار جهت تصاحب این قبر بپردازد.


مریلین مونرو در یکی از آرامگاه‌های نامدار شهر لس‌آنجلس به خاک سپرده شده است و هم‌اینک کسی که در قبر بالای وی دفن شده بازرگانی به نام "ریچارد پانچر" است که ۲۳ سال پیش درگذشت. بیوه‌ی این بازرگان دلیل به حراج گذاشتن قبر همسرش را، پرداخت آخرین قسط خانه‌اش در بورلی هیلز اعلام کرده است.

این خانم به روزنامه‌ی "لس‌آنجلس تایمز" گفته است، همسرش پیش از مرگ وصیت کرده بود وی را با صورت بر روی زمین در قبر بگذارند و به او گفته بود، چنانچه این کار را انجام ندهد، روحش او را تا آخر عمر دنبال خواهد کرد. بیوه‌ی این بازرگان آمریکایی تصمیم دارد پس از فروش قبر همسرش وی را در آرامگاه خانوادگی دفن کند.

چندی پیش هیو هفنر، مؤسس مجله‌ی "پلی بوی"، قبر مجاور مریلین مونرو را با پرداخت مبلغ ۷۵ هزار دلار خرید. هفنر در هنگام اعلام این خبر گفته بود: «من به طور ناگهانی خبردار شدم جایی در کنار مریلین مونرو خالی شده است و برای همین هم به سرعت آن را خریدم. کیست که دوست نداشته باشد تا ابد در کنار مریلین مونرو جای گیرد؟
 
 
مریلین مونرو در روز ۱ ژوئن سال ۱۹۲۶ میلادی در لس آنجلس به دنیا آمد. در ۹ سالگی به یتیم خانه سپرده شد و دو سال در آنجا بود ، سپس در ۱۶ سالگی دوباره مجبور شده به یتیم خانه بازگردد. برای نجات از یتیم خانه در ۱۶ سالگی با گریس مک کی که گارگر کارخانه بود، ازدواج کرد.

او پس از اینکه مدتی مدل عکاسی و نقاشی بود، بعد از چند بازی در نقش‌های کوچک ، به خاطر زیبایی، استعداد طنزآمیز و توانایی بازیگری‌اش، توانست به یکی از مشهورترین ستارگان سینما، نماد جذابیت و زیبایی قرن بیستم تبدیل شود.
مونرو پیش از ورود به سینما، مدل عکاسی و سپس مدل نقاشی به نام ارل مورن شد. با تصویر پن­اپ وی روی جلد مجله پلی بوی بود که این مجله به شهرت فراوان بین خاص و عام رسید.
او در سال ۱۹۴۶ اولین قرارداد بازیگری را با کمپانی فاکس قرن بیستم بست و نام مریلین مونرو را در این زمان برای خود برگزید.
در سال ۱۹۵۵ با آرتور میلر نمایشنامه‌نویس معروف ازدواج کرد و یهودی شد. مریلین مونرو جوان در سال های آخر زندگی با شکست‌هایی مواجه شد و به افسردگی شدید دچار شد، در سال ۱۹۶۱ از آرتور میلر جدا شد و یک سال بعد درگذشت.
زندگی او روی پرده ، یک زندگی رویایی بود که سینما ساخته بود، اما در دنیای واقعی مشکلات و تفاوتهایی داشت که مردم از مرلین مونروی محبوبشان انتظار نداشتند. شخصیت و انتظاراتی که سینما ساخت فراتر از توانایی ها و گاهی متفاوت با خواسته‌های او بود. وی در جایی گفته است: "من یک زن بازنده ام . مردها، زیادی از من انتظار دارند ؛ به خاطر تصویری که از من ساخته شده و خودم هم در ساخت آن کمک کرده ام ؛ من سمبلی از تنها چیزی هستم که مردان از آن استقبال می‌کنند"


او یکی از مشهورترین ستارگان سینما، نماد جذابیت جنسی و ستاره پاپ در قرن بیستم است. برخی وی را جذاب‌ترین زن قرن بیستم دانسته‌اند و به اعتقاد رابين ميور او پرعکس‌ترین چهره زن جهان است



مرلین مونرو در تاریخ ۵ اوت ۱۹۶۲ میلادی، در کالیفرنیا درگذشت. علت مرگ وی، «مصرف بیش از حد داروی خواب‌آور» ذکر شد.
برخی علت مرگ وی را خودکشی دانسته و برخی عقیده دارند که او در پی توطئه‌ای به قتل رسید. .
Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

جلو قانون: اثر فرانتس کافکا برگردان از صلدق هدایت


جلو قانون، پاسبانی دم در قدبرافراشته بود. یک‌مردِ دهاتی آمد و خواست که وارد قانون بشود؛ ولی پاسبان گفت که عجالتاً نمی‌تواند بگذارد که او داخل شود. آن‌مرد به‌فکر فرورفت و پرسید: آیا ممکن است که بعد داخل شود. پاسبان گفت: «ممکن است؛ اما نه حالا.» پاسبان از جلو در که همیشه چهارطاق باز بود رد شد، و آن مرد خم شد تا درون آنجا را ببیند. پاسبان ملتفت شد، خندید و گفت: .....
«اگر باوجود دفاع من اینجا آنقدر تو را جلب کرده سعی کن که بگذری؛ اما به‌خاطر داشته باش که من توانا هستم و من آخرین پاسبان نیستم. جلو هر اتاقی پاسبانان تواناتر از من وجود دارند، حتی من نمی‌توانم طاقت دیدار پاسبان سوم بعد از خودم را بیاورم.» مرد دهاتی منتظر چنین اشکالاتی نبود؛ آیا قانون نباید برای همه و به‌طور همیشه در دسترس باشد، اما حالا که از نزدیک نگاه کرد و پاسبان را در لبادة پشمی با دماغ تُک تیز و ریش تاتاری دراز و لاغر و سیاه دید، ترجیح داد که انتظار بکشد تا به او اجازة دخول بدهند. پاسبان به او یک عسلی داد و او را کمی دورتر از در نشانید. آن مرد آنجا روزها و سال‌ها نشست. اقدامات زیادی برای این‌که او را در داخل بپذیرند نمود و پاسبان را با التماس و درخواست‌هایش خسته کرد. گاهی پاسبان از آن مرد پرسش‌های مختصری می‌نمود. راجع به مرز و بوم او و بسیاری از مطالب دیگر از او سؤالاتی کرد؛ ولی این سؤالات از روی بی‌اعتنایی و به طرز پرسش‌های اعیان درجه اول از زیردستان خودشان بود و بالاخره تکرار می‌کرد که هنوز نمی‌تواند بگذارد که او رد بشود. آن مرد که به تمام لوازم مسافرت آراسته بود، به همة وسایل به هر قیمتی که بود، متشبث شد برای اینکه پاسبان را از راه درببرد. درست است که او هم همه را قبول کرد؛ ولی می‌افزود: «من فقط می‌پذیرم برای اینکه مطمئن باشی چیزی را فراموش نکرده‌ای.» سال‌های متوالی آن مرد پیوسته به پاسبان نگاه می‌کرد. پاسبان‌های دیگر را فراموش کرد. پاسبان اولی به‌نظر او یگانه مانع می‌آمد. سال‌های اول به صدای بلند و بی‌پروا به طالع شوم خود نفرین فرستاد. بعد که پیرتر شد، اکتفا می‌کرد که بین دندان‌هایش غرغر بکند. بالاخره در حالت بچگی افتاد و چون سال‌ها بود که پاسبان را مطالعه می‌کرد تا کک‌های لباس پشمی او را هم می‌شناخت، از کک‌ها تقاضا می‌کرد که کمکش بکند و کج‌خلقی پاسبان را تغییر بدهند. بالاخره چشمش ضعیف شد، به‌طوری‌که درحقیقت نمی‌دانست که اطراف او تاریکتر شده است و یا چشم‌هایش او را فریب می‌دهند؛ ولی حالا در تاریکی شعلة باشکوهی را تشخیص می‌داد که همیشه از در قانون زبانه می‌کشید. اکنون از عمر او چیزی باقی نمانده بود. قبل از مرگ تمام آزمایش‌های اینهمه سال‌ها که در سرش جمع شده بود، به یک پرسش منتهی می‌شد که تاکنون از پاسبان نکرده بود. به او اشاره کرد؛ زیرا با تن خشکیده‌اش دیگر نمی‌توانست از جا بلند بشود. پاسبانِ درِ قانون ناگزیر خیلی خم شد چون اختلاف قد کاملاً به زیان مرد دهاتی تغییر یافته بود. از پاسبان پرسید: «اگر هرکسی خواهان قانون است، چهطور در طی اینهمه سال‌ها کس دیگری به‌جز من تقاضای ورود نکرده است؟» پاسبان در که حس کرد این مرد در شرف مرگ است برای اینکه پردة صماخ بی‌حس او را بهتر متاثر کند، درگوش او نعره کشید: «از اینجا هیچکس به‌جز تو نمی‌توانست داخل شود، چون این در ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من می‌روم و در را می‌بندم.»


اثر فرانتس کافکا
برگرفته از کتاب: مجموعه ای از آثار صادق هدایت
گردآوری و مقدمه: محمد بهارلو
نشر طرح نو

Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

بازی آنلاین Space Killer


Space Killer

بازی آنلاین Space Killer

 بعد از کلیک کردن مدتی صبر کنید تا فیلم تبلیغاتی اسپانسر
تمام شود بازی خود بخود شروع میگردد
برای بازی کردن اینجارا کلیک کنید     

Read more
These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.

جستجوی این وبلاگ